در رسانههای مختلف شعارهایی با این مضمون که «هر چقدر بیشتر تلاش کنی، بیشتر موفق میشوی» زیاد به چشم میخورد. این شعارها مبتنی بر این نظر هستند که در نظام مبتنی بر شایستهسالاری، امکانات و موقعیتها به صورت برابر در دسترس همگان قرار دارد؛ اما آنچه در عمل اتفاق میافتد، این است که منطبق بر این گزاره نیست. در عالم واقعیت عوامل زیادی در موفقیت یک فرد نقش دارند و شرایط واقعا موجود بسیار نابرابرتر از آن است که تنها عامل تلاش در دستیابی به موفقیت مؤثر باشد و تلاش شاید یکی از آخرین عوامل در زنجیره موفقیت باشد. مایکل سندل در کتاب جدید خود «استبداد شایستگی» توضیح میدهد که دلیل چنین شرایط نابرابری این نیست که شایستهسالاری به شکل درست یا کامل در جامعه اجرا نشده است؛ بلکه مشکل از آنجا ناشی میشود که اصولا شایستهسالاری الگوی مناسبی برای ازبینبردن نابرابری و ایجاد شرایط برابر برای همه شهروندان نیست. در واقع شایستهسالاری آثار مخربی دارد و این نکته ایجاب میکند که به اینگونه گزارهها با شک و تردید بنگریم. کتاب «استبداد شایستگی» نوشته مایکل جی. سندل درباره بررسی موضوع شایستهسالاری مسلط در جوامع امروزی و بهویژه آمریکا و اروپای غربی است. مایکل جی. سندل استاد فلسفه دانشگاه هاروارد و عضو دائمی آکادمی هنرها و علوم آمریکا، سال 1953 به دنیا آمد. سندل کتابهایی درباره فلسفه و عدالت نوشته است. سندل یکی از مشهورترین روشنفکران حوزه عمومی جهان انگلیسی است. ازجمله آثار سندل میتوان به این موارد اشاره کرد: «آنچه با پول نمیتوان خرید: مرزهای اخلاقی بازارها»، «عدالت: کار درست کدام است؟»، «لیبرالیسم و محدودیتهای عدالت» و «انسان بینقص». به نظر سندل اختلاف نظرهای ما درباره شایستگی فقط به عادلانهبودن مربوط نمیشوند. آنها همچنین چگونگی تعریف ما را از موفقیت و شکست، برد و باخت- و همینطور نگرشهای پسندیده برندگان به افراد کمتر موفق - در بر میگیرد. اینها سؤالاتی گرانقیمت هستند و ما تا وقتی که مجبور نشدهایم، چشممان را به رویشان میبندیم. یافت راهمان در سیاست قطبیشده این زمانه نیازمند بررسی مقوله شایستگی است. چگونه معنای شایستگی در دهههای اخیر دستخوش تغییر شده است، به گونهای که شرافت بسیاری از افراد خدشهدار شده و احساس میکنند افراد نخبه از بالا به پایین به آنان نگاه میکنند؟ آیا برندگان عرصه جهانیسازی بر این باورند که سخت کوشیدهاند؛ بنابراین مستحق جایگاهشان هستند یا اینکه دچار تکبری شایستهسالارانه هستند؟ در دورانی که خشونت علیه نخبگان، دموکراسی را به لبه پرتگاه کشانده، مقوله شایستگی اهمیتی بیشازپیش مییابد. باید این سؤال را از خودمان بپرسیم که آیا راهحل سیاست جناحیمان این است که با وفاداری بیشتری نسبت به اصل شایستگی زندگی کنیم یا اینکه ورای رتبهبندی و سختکوشی دنبال خیر عمومی باشیم؟ ازدستدادن مشاغل، در پی ظهور تکنولوژی و برونسپاری این احساس را پدید آورده که جامعه نسبت به کاری که طبقه کارگر انجام میدهد، تقدیر چندانی به عمل نمیآورد. وقتی ماهیت فعالیت اقتصادی از ساختن چیزها به مدیریت پول تغییر کرده است، وقتی جامعه پاداشهای هنگفتی نثار مدیران صندوقهای سرمایهگذاری تأمینی، بانکداران والاستریت و طبقات متخصص میکند، عزت و شرافتی که با تعریف عرف آن نیز شکننده و نامطمئن شده است، نخبگان و احزاب جریان اصلی چشمشان را به روی این جنبه از سیاست بستهاند. آنها گمان میکنند مشکل جهانیسازی بازارمحور به عدالت توزیعی مرتبط است؛ آنهایی که از تجارت جهانی، از فناوریهای نوین و از مالیشدن اقتصاد منتفع شدهاند، به اندازه کافی برای کسانی که متضرر شدهاند، جبران مافات نکردهاند. به عقیده سندل برای احیای سیاست دموکرات، باید راه خودمان را به یک گفتمان عمومی اخلاقا مستحکم باز کنیم؛ گفتمانی که تأثیر اقدامات فاسدکننده شایستهسالارانه را روی پیوندهای اجتماعی زندگی عادیمان جدی میگیرد. بررسی وضعیت سیاستمداران آمریکا و چگونگی مواجهه دونالد ترامپ با کرونا و رقابت با بایدن در انتخابات از دیگر موارد مورد بحث در کتاب هستند. سندل درباره انتخابات اخیر ریاستجمهوری آمریکا از دو نوع تشخیص سخن میگوید: نخستین نوع تشخیص، خشونت پوپولیستی علیه نخبگان را اساسا واکنشی شدید به تنوع نژادی، قومی و جنسیتی روزافزون میبیند. رأیدهندگان مرد سفیدپوست از طبقه متوسط که سیستم سلسلهمراتبی موجود در جامعه برایشان عادی شده بود و حامی ترامپ بودند، از احتمال اقلیتشدن در میهن «خودشان»، از «بیگانهبودن در وطن خودشان» احساس خطر میکردند. آنها خودشان را بیشتر از زنان یا اقلیتهای نژادی قربانی تبعیض نژادی میدانستند و همینطور احساس میکردند از سوی گفتمان عمومی «سیاسی درست» سرکوب میشوند. این نوع تشخیص از منزلت اجتماعی آسیبدیده، ویژگیهای ناپسند گرایش پوپولیستی را برجسته میسازد؛ در واقع بومیگرایی، زنستیزی و نژادپرستی که ترامپ و سایر پوپولیستهای ناسیونالیست از آن حرف میزنند. تشخیص نوع دوم، کینه طبقه کارگر را به اغتشاش و درهمریختگی ناشی از سرعت بالای تحول در عصر جهانیسازی و تکنولوژی نسبت میدهد. در اوضاع اقتصادی جدید، مفهوم کار که به یک دوره کاری مادامالعمر گره خورده باشد، دیگر از رده خارج شده و به جای آن نوآوری، انعطافپذیری، گرایش کارآفرینی و اشتیاق بیپایان به آموختن مهارتهای جدید بر سر زبانها افتاده است؛ اما طبق این گفته، کارگران زیادی از اینکه مجبورند دوباره فرد جدیدی از خودشان بسازند آتشی شدهاند، آن هم به خاطر اینکه مشاغل قبلیشان به کشورهای کمدستمزد برونسپاری یا به رباتها سپرده شده است. آنها، انگار به طور نوستالژیک، در آرزوی جوامع پایدار و حرفهای دوران گذشته هستند. این کارگران، در مواجهه با نیروهای تغییرناپذیر جهانیسازی و تکنولوژی، علیه مهاجران، تجارت آزاد و نخبگان حاکم بر جامعه طغیان کردهاند؛ اما خشونت آنان به بیراهه میرود؛ چون متوجه نیستند که در مقابل نیروهایی قد علم کردهاند که مانند آبوهوا تغییرناپذیر است. با کمک برنامههای آموزشی شغلی و اقدامات دیگری که به آنها در سازگارشدن با الزامات تحولات جهانی و تکنولوژیک یاری میکند، میتوان اضطراب آنها را به بهترین نحو کم کرد. هریک از دو روش تشخیص فوق، عنصری از حقیقت را در بر میگیرد؛ ولی هیچکدامشان حق مطلب را درباره پوپولیسم ادا نمیکند. اینکه شورش پوپولیستی را بدخواهانه یا بیراهه تعبیر کنیم، نخبگان حاکم بر جامعه را از گناه خلق شرایطی که شرافت کار را پایین آورده و موجب شده عده بسیاری احساس کنند بهدردنخور هستند و محترم شمرده نمیشوند، تبرئه میکند.
نظرات